جدول جو
جدول جو

معنی دست گزین

دست گزین((~. گُ))
آن چه که با دست آن را انتخاب کرده باشند، دست چین. منتخب، برگزیده، آن که پیوسته خواهد در مسند و صدر مجلس نشیند، اسب جنیبت، اسب کوتل
تصویری از دست گزین
تصویر دست گزین
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دست گزین

دست گزین

دست گزین
هر چیز انتخاب شده، چیزی که آن را با دست جدا کرده و برگزیده باشند
دست گزین
فرهنگ فارسی عمید

دست گزیدن

دست گزیدن
دریغ خوردن افسوس خوردن تاسف داشتن، آنچه که با دست آنرا انتخاب کرده باشند دست چین، منتخب بر کزیده، آنکه پیوسته خواهد در مسند و در صدر مجلس نشیند، اسب جنیبت اسب کوتل
فرهنگ لغت هوشیار

دست گزیدن

دست گزیدن
دست به دندان گزیدن. دریغ و افسوس خوردن. (از آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 160). اسف خوردن به نشانۀ پشیمانی. پشت دست گزیدن:
ازبس که دست می گزم و آه می کشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش.
خواجۀ شیراز (از آنندراج).
- بر دست خود گزیدن، دست به دندان گزیدن. اسف خوردن. دریغ خوردن:
این جهان بی وفا را برگزید و بد گزید
لاجرم بر دست خود از برگزیده ی ْ خود گزید.
ناصرخسرو.
رجوع به ترکیبات دست گزیدن و دست به دندان گزیدن ذیل دست شود
لغت نامه دهخدا

دست گزیدن

دست گزیدن
صدر مجلس و مسند طلبیدن. (آنندراج) (برهان). پیشگاه جستن. و رجوع به این ترکیب ذیل دست شود
لغت نامه دهخدا

دست گزان

دست گزان
در حال گزیدن دست، گزندۀ دست:
ز آفت بیدبرگ باد خزان
شاخ پربرگ بید دست گزان.
نظامی
لغت نامه دهخدا