جدول جو
جدول جو

معنی دست خوش کردن

دست خوش کردن((خُ. کَ دَ))
مهارت یافتن
تصویری از دست خوش کردن
تصویر دست خوش کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دست خوش کردن

دست خوش کردن

دست خوش کردن
درآمدن. پرداختن.
- دست خوش کردن به چیزی، بدان پرداختن:
به که بکاری بکنی دست خوش
تا نشوی پیش کسان دستکش.
نظامی.
، به آسانی درآمدن و راه بردن بدان. به تصرف آوردن:
نه چندانش خزینه پیشکش کرد
که بتوان در حسابش دست خوش کرد.
نظامی.
، ساز کردن. آسان ساز کردن:
چو بر رود دستان کنم دست خوش
کنم مست و آنگه شوم مست کش.
نظامی.
، بازی کردن. مورد لعب قرار دادن. بازیچه ساختن:
دست خوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر
بی مدد سرشک من در عدن نمی کند.
حافظ
لغت نامه دهخدا

دست پیش کردن

دست پیش کردن
مبادرت جستن. آغازیدن:
نه خوب آمدی با دو فرزند خویش
که من جنگ را کردمی دست پیش.
فردوسی.
پس از نامداران و گردان خویش
کسی کو کند جنگ را دست پیش.
فردوسی.
که گر مغزبودیت با خال خویش
نکردی چنین جنگ را دست پیش.
فردوسی.
کنون گر تو این را کنی دست پیش
منت بنده ام واین سرافراز خویش.
فردوسی.
تو کردی بدین داوری دست پیش
کنون بازگشتی ز گفتار خویش.
فردوسی.
تو کردی همه جنگ را دست پیش
سپه را تو برکندی از جای خویش.
فردوسی.
ورایدون که پیران کند دست پیش
نخواهد سپه یاور از شاه خویش.
فردوسی.
ورایدون که پیران از آن گفت خویش
نگردد کند جنگ را دست پیش.
فردوسی.
وگر خیل بدخواه از آن تو بیش
نباید بکینه کنی دست پیش.
اسدی.
، کنایه از دریوزه و گدائی کردن. (آنندراج). دست پیش آوردن. دست کشی کردن
لغت نامه دهخدا

دست وا کردن

دست وا کردن
دست گشادن. بازکردن دست:
کاکل چه گنه دارد دستش ز وفا واکن
هر فتنه که می بینی در زیر سراپرده است.
صائب
لغت نامه دهخدا