جدول جو
جدول جو

معنی دست خالی

دست خالی
تهی، دست
دست خالی خالی برگرداندن: کسی را مأیوس برگرداندن او را
تصویری از دست خالی
تصویر دست خالی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دست خالی

دست خالی

دست خالی
تهی دست. دست تهی. صفرالید.
- دست خالی (به اضافه) ،بی بضاعت و مایه. و رجوع به دست تهی شود.
- دست خالی برگرداندن کسی را، مأیوس و ناامید و بی حصول مقصود او را بازگرداندن.
- دست خالی برگشتن یا آمدن، آمدن از سفر بی ره آورد و ارمغان.
- ، بازآمدن از کاری یا رسالتی بی نتیجۀ مطلوب.
- دست خالی ماندن، تهی و دور ماندن دست از...:
دست او خالی نخواهد ماند سالی هفتصد
پای او خالی نخواهد ماند ماهی صدهزار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

دست بازی

دست بازی
شوخی انبساط ملاعبت، (شطرنج) بهر مهره که دست بگذارند بدان بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

دست کاری

دست کاری
دست بردن در چیزی، کنایه از تغییر دادن و مرمت کردن چیزی
دست کاری
فرهنگ فارسی عمید

دست بالا

دست بالا
حد اکثر. حداعلی. فوق. مقابل دست کم. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دست بالا را گرفتن، به حد اکثر فرض کردن. از رقم یا عدد بسیار یا مقدار گزاف یا کار مهم شروع کردن:دست بالاش را بگیریم هزار تومان و دست کمش صد تومان باید مصالح خرید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دست بالا گرفتن، به حد اعلا رسیدن: سوداءالمهموم و هذیان المحموم به غایت رسید و دست بالا گرفت. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 17).
، سمت بالا. (یادداشت مرحوم دهخدا). اعلای هر چیز. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، صدر مجلس. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، دامنۀ بالای قبا و ارخالق. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا

دست بالا

دست بالا
غالب و معزز. (غیاث). کنایه از غالب و مسلط. (آنندراج). غالب و مظفر و فیروز. (ناظم الاطباء). برتر:
دست بالاست کار تو که فلک
زیر پایت روان همی ریزد.
خاقانی.
نیز چون همشیره با شروان رسید
کار شروان دست بالا دیده ام.
خاقانی.
دل از زلفش نگه داری خیالی
که هندوئی است دزد و دست بالا.
ملا خیالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا