جدول جو
جدول جو

معنی دست باف

دست باف
با دست بافته شده، مجازاً مفت، آسان
تصویری از دست باف
تصویر دست باف
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دست باف

دست باف

دست باف
پارچه ای که با دست بافند، آنچه که با دست انجام دهند دست ورز، نساجی که پارچه را با دست بافد
فرهنگ لغت هوشیار

دست باف

دست باف
ویژگی پارچه ای که با دست بافته شده باشد، بافنده ای که پارچه را با دست ببافد
دست باف
فرهنگ فارسی عمید

دست باز

دست باز
گشاده دست، باسخاوت، بخشنده، کسی که هرچه دارد خرج کند یا به دیگران ببخشد، دست ودل باز
دست باز
فرهنگ فارسی عمید

دست بافی

دست بافی
عمل دست باف. بافتن بدون چرخ و وسائل مکانیکی. بافتن با دست. و رجوع به دست باف شود
لغت نامه دهخدا

دست بافت

دست بافت
دست باف. بافتۀ دست. که با چرخ نبافته اند. که به دست بافته شده است نه به چرخ: جوراب دست بافت. منسوجات دست بافت. رجوع به دست باف شود
لغت نامه دهخدا

دست لاف

دست لاف
دشت. سفته. داشن. دشن. (یادداشت مرحوم دهخدا). پولی که روز اول ماه یا روز اول سال به کسی دهند و آن را خجسته دانند و به فال نیک گیرند، قلب ’دست فال’ است به معنی سوداو معاملۀ اول. (آنندراج). سودای اولی که استادان حرفت و اصناف کنند و آن را میمون و مبارک دارند. (از برهان). سودای اول را گویند که از آن شگون گیرند و آن را سفته و دشن نیز گویند. (جهانگیری) :
دست لافی که جود او کرده
گرد از بحر و کان برآورده.
معروفی.
من ار لافی زنم از نامۀ خویش
شناسم دست لاف خامۀ خویش.
امیرخسرو (از آنندراج).
هرگز خود را سخرۀ لافی نکنم
لب رهن حکایت گزافی نکنم
تا شب در سودای طرب بسته شود
با غم روزی که دست لافی نکنم.
ظهوری.
، عیدانه. عیدی، هدیه. تحفه. دستاویز. (یادداشت مرحوم دهخدا) : در سالی که به زیارت ایشان رفته بود و خاک تربت ایشان را شرایط تقبیل مرعی داشته بود هیچ دست لافی و ترجمانی نداشت. (مزارات کرمان ص 165). و رجوع به لاویدن و میلاویه شود. (کلمه لاف در دست لاف همان لاو در لاویدن و لاویه در میلاویه است) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا