دست دراز کردن و حرکت دادن آن بطرف چیزی. (آنندراج). کشیدن و بلند کردن دست به سوی چیزی: چو نتوان بر افلاک دست آختن ضروری است با گردشش ساختن. سعدی. - دست آختن به خون کسی، قاصد کشتن کسی شدن. دست یازیدن بر کسی. دست بلند کردن بر کسی به قصد کشتن او: که هر کو به خون کیان دست آخت زمانه جز از خاک جایش نساخت. فردوسی. چون از عدم درتاخته دیده فلک دست آخته انصاف پنهان ساخته ظلم آشکارا داشته. خاقانی
بدست آمدن. حاصل شدن. یافت شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). پیدا شدن و حاصل گشتن. (ناظم الاطباء) : دست ناید بی درم در راه نان لیک هست آب دو دیده رایگان. مولوی. - به دست آمدن، در اختیار قرار گرفتن. نصیب شدن: دین و دنیا وی را بدست آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386). هرگز اندیشه نکردم که توبا من باشی چون بدست آمدی ای لقمۀ از حوصله بیش. سعدی (کلیات ص 492). ، عمل آمدن، صادر گشتن. (ناظم الاطباء)