جدول جو
جدول جو

معنی دست آختن

دست آختن((~. تَ))
دست برآوردن، تصرّف کردن، تغییر دادن
تصویری از دست آختن
تصویر دست آختن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دست آختن

دست آختن

دست آختن
دست دراز کردن، دست یازیدن، برای مِثال چو نتوان بر افلاک دست آختن / ضروری ست با گردشش ساختن (سعدی - ۱۳۶)
دست آختن
فرهنگ فارسی عمید

دست آختن

دست آختن
دست دراز کردن و حرکت دادن آن بطرف چیزی. (آنندراج). کشیدن و بلند کردن دست به سوی چیزی:
چو نتوان بر افلاک دست آختن
ضروری است با گردشش ساختن.
سعدی.
- دست آختن به خون کسی، قاصد کشتن کسی شدن. دست یازیدن بر کسی. دست بلند کردن بر کسی به قصد کشتن او:
که هر کو به خون کیان دست آخت
زمانه جز از خاک جایش نساخت.
فردوسی.
چون از عدم درتاخته دیده فلک دست آخته
انصاف پنهان ساخته ظلم آشکارا داشته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

دست شستن

دست شستن
شستن دست های خود، کنایه از ناامید شدن و صرف نظر کردن از چیزی
دست شستن
فرهنگ فارسی عمید

دست آویختن

دست آویختن
چنگ درزدن. با دست گرفتن:
نادان همه جا با همه خلق آمیزد
چون غرقه بهرچه دید دست آویزد.
سعدی.
ز لاحولم آن دیوهیکل بجست
پری پیکراندر من آویخت دست.
سعدی
لغت نامه دهخدا

دست آمدن

دست آمدن
بدست آمدن. حاصل شدن. یافت شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). پیدا شدن و حاصل گشتن. (ناظم الاطباء) :
دست ناید بی درم در راه نان
لیک هست آب دو دیده رایگان.
مولوی.
- به دست آمدن، در اختیار قرار گرفتن. نصیب شدن: دین و دنیا وی را بدست آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386).
هرگز اندیشه نکردم که توبا من باشی
چون بدست آمدی ای لقمۀ از حوصله بیش.
سعدی (کلیات ص 492).
، عمل آمدن، صادر گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا