جدول جو
جدول جو

معنی دروا کردن

دروا کردن((دَ. کَ دَ))
برداشتن، به هوا بلند کردن
تصویری از دروا کردن
تصویر دروا کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دروا کردن

پروا کردن

پروا کردن
باک داشتن. اکتراث، پروای کسی کردن. التفات بدو کردن. ارتقاع: مااُعیج ُ به، باک آن ندارم و پروا نکنم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

دعوا کردن

دعوا کردن
در تداول، سخنان درشت گفتن. پرخاش کردن. سرزنش کردن. رجوع به دعوا شود، نزاع کردن. ستیزه کردن. چاقو و کارد و چماق کشیدن و حریفان را زدن. این اصطلاح بین جاهلان و مشدیها و زورخانه کاران رواج دارد و کسی که در این کار دستی داشته باشد او را ’دعوایی’ و ’دعواکن’ و نزاعهای اسمی ومشهور او را ’دعوا’ نامند. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا

دروغ کردن

دروغ کردن
خلاف کردن. به ناراستی کشاندن.
- دروغ کردن وعده را، خلف وعد. خلاف، اخلاف وعده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دروغ کردن در سخن، سمهجه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

درود کردن

درود کردن
سلام رساندن. نماز گزاردن. (ناظم الاطباء). درود فرستادن. درود رساندن. تهنیت و آفرین کردن:
پذیرفت گستهم و کردش درود
که بادی همیشه تو با کام و رود.
فردوسی.
- بدرود کردن، وداع گفتن. وداع کردن: ملوک روزگار... چون تخت ملک را بدرود کنند... فرزندان ایشان... بر جایهای ایشان نشینند. (تاریخ بیهقی). وداع، با یکدیگر بدرود کردن. (دهار). و رجوع به درود و بدرود شود
لغت نامه دهخدا

دروا کرده

دروا کرده
نعت مفعولی از دروا کردن. رجوع به دروا کردن شود، حجاب برداشته و بار عام داده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا