معنی درغوش - فرهنگ فارسی معین
معنی درغوش
- درغوش((دَ))
- درویش، نیازمند، محتاج، تهیدست
تصویر درغوش
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با درغوش
درغیش
- درغیش
- انبوه، بِسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، مُوَفَّر، جَزیل، اُوِرت، بِه غایَت، کَثیر، غَزیر، مَوفور، عَدیدِه، وافِر، بی اَندازِه، مُفرِط، مُعتَدٌ بِه، خِیلی، مُتَوافِر
فرهنگ فارسی عمید
ارغوش
- ارغوش
- امیر ارغوش، از امرای عهد سلطان سنجر سلجوقی. (حبط ج 1 ص 380)
لغت نامه دهخدا