جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با در آب زدن

بر آب زدن

بر آب زدن
داخل آب روان شدن و گذشتن. به آب روان بی پایاب درآمدن و عبور کردن. خویشتن را به آب رسانیدن. غرق کردن. (آنندراج) :
یکچند در زهد چو احباب زدیم
آخر نقبی بگنج نایاب زدیم
تا شبهه ز تسبیح و ردا برخیزد
بردیم بمیخانه و بر آب زدیم.
خروشی (از آنندراج).
، به پیش رفتن و پیشی گرفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

در جا زدن

در جا زدن
پای خود را با آهنگ بر زمین کوبیدن سرباز، متوقف شدن در یک درجه و مقام یا پایه علمی پیشرفت نکردن: ما از جمله کسانیم که در جا زده ایم
فرهنگ لغت هوشیار

در جا زدن

در جا زدن
در (اصطلاح نظامی) در مشق سربازان متوقف پایها را چون رونده ای به زمین کوفتن. ایستاده و متوقف پایها را به نوبت چون رونده ای برداشتن و بازنهادن. ایستاده و بی رفتن پایها را چون رونده ای یکی را برداشتن و یکی را نهادن. ایستاده چون رونده ای پای برداشتن و نهادن. در یک جا متوقف بوده پایها رامانند یک تن رونده برداشتن و فروگذاشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مجازا، به بیگاری یا کاری بیهوده مشغول بودن. کاری بی فایده کردن. عمل بیهوده کردن. کاری بی ثمر و نتیجه کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ترقی ناکردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). متوقف ماندن در یک مقام یا یک طرز فکر یا یک مرحله از تکامل باطنی و ظاهری. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا