جدول جو
جدول جو

معنی دبداب

دبداب((دَ))
طبل، دهل، جمع دبابیت، شأن، شوکت، شکوه
تصویری از دبداب
تصویر دبداب
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دبداب

دبداب

دبداب
برهان) شکوه، آوازه تبیر تبیره دهل کوس (به تازی نیز کوس گویند) طبل دهل کوس جمع دبابیب، شان شوکت شکوه
فرهنگ لغت هوشیار

دبداب

دبداب
آوازه و شأن و شوکت و شکوه و عظمت را گویند. (برهان). سرفرازی و شکوه و بزرگی و آوازه، هر چیزی بزرگ. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). دبدابه
لغت نامه دهخدا

درداب

درداب
آوای دهل گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
فرهنگ لغت هوشیار

درداب

درداب
دستنبو، میوه ای خوش بو، زرد رنگ و شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، بوتۀ این گیاه که شبیه بوتۀ گرمک است، درداب، میوه و هر چیز خوش بو که برای بوییدن در دست بگیرند
درداب
فرهنگ فارسی عمید

درداب

درداب
دستنبویه را گویند و آن میوه ای باشد کوچک و مدورو خوشبوی شبیه به خربزه. (برهان). دستنبویه. (الفاظالادویه) (اختیارات بدیعی) (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا

دبادب

دبادب
مردم ضخم بسیاربانگ. (منتهی الارب). بزرگ جسیم ناتراشیدۀ بلندآواز را گویند
لغت نامه دهخدا

دبادب

دبادب
جَمعِ واژۀ دبدبه: در مغزش خواب پیش از شروق شعلۀ آفتاب از دبادب مواکب سلطان در حوالی قصر خویش بی آرام گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 336)
لغت نامه دهخدا