گردان شدن. آباد و معمور شدن: زمینهای بایر دایر شد، بزیر کشت درآمد. کشت و برز در آن شد، به راه افتادن. از نو براه افتادن. گردش از سر گرفتن. بگردش افتادن. بقرار سابق بازرفتن پس از دیری رکود: مهمانخانه دایر شده است، بازست و کار میکند و تعطیل نیست، تأسیس شدن. ایجادشدن: مدرسه و پاسگاهی در آن دایر شده است، تأسیس شده است. ایجاد شده است، رواج یافتن. رائج شدن، متعلق و بازبسته شدن: امر دایرشده است بگفتن و نگفتن، بدین دو بازبسته شده است
دلاور شدن. دلیر گشتن. شجاع شدن. استیساد. اقدام. بأس. بساله. بطاله. بطوله. تجرؤ. شجاعه. (دهار). نجده. نهاک. نهاکه. (تاج المصادر بیهقی) : دو سالار محتشم را با لشکرهای گران بزدند و بسیار نعمت یافتند و دلیر شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 558) ، جری شدن. بی پروا شدن. گستاخ گشتن. جسور شدن. اجتراء. (تاج المصادر بیهقی). تجاسر. (از منتهی الارب). جراءه. جراءه. (دهار). جساره. شطاره: نگه کرد کارش دبیر بزرگ بدانست کو شد دلیر و سترگ. فردوسی. بدست کسان چون توان گشت شیر نباید ترا پیش اوشد دلیر. اسدی. نه چندان نرمی کن که بر تو دلیر شوند و نه چندان درشتی که از تو سیر گردند. (گلستان سعدی). با بزرگ و کوچک مزاح نباید کرد، که بزرگ کینه ور گردد و کوچک دلیر شود. (منسوب به ارسطو از تاریخ گزیده) ، چیره شدن: بر آفاق شد گاو گردون دلیر بر آمد ستاره چو دندان شیر. نظامی (از آنندراج)
تأخیر شدن. به تأخیر افتادن: و گر دیر شد گرم رو باش و چست ز دیر آمدن غم ندارد درست. سعدی. ، مدتی گذشتن. دیر زمانی سپری شدن: مدتی اتفاق دیدن او نیفتاد کسی گفت دیر شد که فلان را ندیده ای. (گلستان). بیار ساقی مجلس بگوی مطرب مهوش که دیر شد که قرینان ندیده اند قرین. سعدی. ، دیر رفتن. تأخیر کردن دررفتن به جایی. با تأنی رفتن: همی آمد آواز کوپال و کوس به لشکر همی دیر شد گیو و طوس. فردوسی. ، فوت شدن و گذشتن زمان: مکر او معکوس او سرزیر شد روزگارش برد و روزش دیر شد. مولوی. هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد هرکه بی روزی است روزش دیر شد. مولوی. ، تمام شدن و خراب شدن. (غیاث). خراب گشتن و فاسد بودن. (آنندراج) ، کنایه از مردن و فوت شدن باشد. (برهان). کنایه از مردن. (آنندراج). فوت شدن. (غیاث) ، کنایه از دور شدن. (برهان)