داو دادن داو دادن نوبت بازی دادن در نرد و شطرنج، مجال دادن. مهلت دادن. گذاردن: هر خری در خرمنش میکرد گاو کشته را هرگز سگان ندهند داو. مولوی لغت نامه دهخدا
داد دادن داد دادن به داد کسی رسیدن و حکم به عدل و داد کردن، کنایه از چنان که سزاوار است رفتار کردن، کنایه از چنان که شاید و باید کاری انجام دادن فرهنگ فارسی عمید
دوا دادن دوا دادن دوا خوراندن. دارو خورانیدن، نوشابه دادن. مسکر خوراندن، مسموم کردن. سم خورانیدن. سم دادن. (یادداشت مؤلف). چیزخور کردن لغت نامه دهخدا