جدول جو
جدول جو

معنی دانش پژوه

دانش پژوه((~. پِ یا پَ))
علم جوینده، طالب علم
تصویری از دانش پژوه
تصویر دانش پژوه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دانش پژوه

دانش پژوه

دانش پژوه
پژوهندۀ علم و دانش، طالب علم، جویای دانش، خواهان علم و فضل، برای مِثال چنین داد پاسخ که دانش پژوه / همی سر برافرازد از هر گروه (فردوسی - ۶/۹۴)
دانش پژوه
فرهنگ فارسی عمید

دانش پژوه

دانش پژوه
پژوهندۀ دانش. که دانش پژوهد. که علم طلب کند. طالب عالم. جویای علم. خواهان دانش. دانشمند. طالب علم و خرد. (شرفنامۀ منیری). علم جوینده. علم و فضل جوینده و طالب علم باشد. (برهان). توسعاً دانشمند و عالم. دانشمند. (فرهنگ اسدی) :
ای امیر شاهزاده خسرو دانش پژوه.
دقیقی.
چنین داد پاسخ که دانش پژوه
همی سر برافرازد از هر گروه.
فردوسی.
ز دانش پژوهان تو داناتری
هم از تاجداران تواناتری.
فردوسی.
چنین گفت موبد بپیش گروه
به مزدک که ای مرد دانش پژوه.
فردوسی.
از ایران یکی مرد بیگانه ام
نه دانش پژوهم نه فرزانه ام.
فردوسی.
سکندر بیامد دلی همچو کوه
که اندیشد از مرگ دانش پژوه.
فردوسی.
ز خوبی چو کردار دانش پژوه
ز خوشی چو گفتار شیرین زبان.
فرخی.
چنین گفت ملاح دانش پژوه
کزینسان بدریا دگر هست کوه.
اسدی.
شنیدم ز دانش پژوهان درست
که تیر و کمان او نهاد از نخست.
اسدی.
چو پیش آمد آن بدنهان با گروه
بر افراخت سر شاه دانش پژوه.
اسدی.
چو دیدش که دستور دانش پژوه
دهد درس دانش بچندین گروه.
نظامی.
شه مملکت گیر دانش پژوه
منوچهرفرو فریدون شکوه.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

دانش پژوهی

دانش پژوهی
عمل دانش پژوه. طلب علم. جستن دانش:
بتعلیم دانش تنومند باد
بدانش پژوهی برومند باد.
نظامی
لغت نامه دهخدا