کسی که در مقطع دبستان، راهنمایی یا دبیرستان درس می خواند، شاگرد، کسی که دانش می آموزد، معلم، استاد، آموزگار، برای مِثال تویی برترین دانش آموز پاک / ز دانش قلم رانده بر لوح خاک (نظامی۵ - ۷۴۳)، دادش به دبیر دانش آموز / تا رنج بَرَد براو شب و روز (نظامی۳ - ۳۸۶)
که دانش آموزد. که علم آموزد. که دانش فراگیرد. شاگرد. (غیاث). شاگرد مدرسه. طالب علم. آموزندۀ علم: چو بر دین حق دانش آموز گشت چو دولت بر آفاق پیروز گشت. نظامی. خرد دانش آموز تعلیم اوست دل از داغداران تسلیم اوست. نظامی. ، در اصطلاح مدارج تحصیلی شاگردی راگویند که در دورۀ متوسطه تحصیل کند، که تعلیم دانش دهد. استاد. (غیاث) (آنندراج). که علم آموزد بدیگری. که تعلیم کند. دانش آموزاننده: زن دانش آموز دانش سرشت چو لوحی ز هر دانشی درنبشت. نظامی. تویی برترین دانش آموز پاک ز دانش قلم رانده بر لوح خاک. نظامی. دادش بدبیر دانش آموز تا رنج برد برو شب و روز. نظامی. جوابش داد پیر دانش آموز که ای روشن چراغ عالم افروز. نظامی
عمل دانش آموز. طالب علمی. طلب علم. علم آموزی. تعلم: از سر فرخی و فیروزی کرد از آن خضر دانش آموزی. نظامی. وآنکه دانش نباشدش روزی ننگ دارد ز دانش آموزی. نظامی. از آن دادخواهی هراسان شده بر او دانش آموزی آسان شده. نظامی. ، عمل آموزندۀ دانش بدیگری. استادی. تعلیم: عیسیی گاه دانش آموزی یوسفی وقت مجلس افروزی. نظامی