جدول جو
جدول جو

معنی داردار کردن

داردار کردن((کَ دَ))
به صبر و درنگ واداشتن
تصویری از داردار کردن
تصویر داردار کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با داردار کردن

داردار کردن

داردار کردن
دیر پاییدن و ثبات داشتن. (برهان) ، بانگ و فریاد راه انداختن. رجوع به داردار شود
لغت نامه دهخدا

داغدار کردن

داغدار کردن
نشان دارکردن، نشان داغ نهادن بر کسی یا حیوانی، لکه دار کردن. رنگ خلاف رنگ اصلی متن بر آن پدیدآوردن، معیب کردن. (از آنندراج) ، مصاب کردن بمرگ یا کشتن عزیزی یا فرزندی
لغت نامه دهخدا

دادار کردن

دادار کردن
کنایه از دیر داشتن و مدارا کردن بود. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

غارغار کردن

غارغار کردن
سر و صدا کردن (کلاغ یا مردم) یا غارغار کردن کسی را. به جماعت او را سرزنش کردن (غالبا به نا حق)
فرهنگ لغت هوشیار

وا دار کردن

وا دار کردن
بر انگیختن، مجبور کردن باجرای امری ملزم ساختن، باز داشتن منع کردن
فرهنگ لغت هوشیار

خارخار کردن

خارخار کردن
ستیزه کردن. درافتادن:
اندر دو چشم خویش زند خار خشک
مر دشمنی که با توکند خارخار.
فرخی.
تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم
پیش تو نایدو نکند با تو خارخار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

خبردار کردن

خبردار کردن
آگاهی دادن. اطلاع دادن. (از ناظم الاطباء) :
وگر دانم که عاجز گشتم از کار
کنم باری شهنشه را خبردار.
نظامی.
زی پدرش رفت و خبر دار کرد
تا پدرش چارۀ آن کار کرد.
نظامی.
همان یار خود را خبردارکرد
که اونیز خورد آب از آن آبخورد.
نظامی.
، فهمانیدن، هوشیار کردن، پند دادن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

چارچار کردن

چارچار کردن
برابری و مقابله کردن:
تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم
پیش تو ناید و نکند با تو چارچار.
منوچهری.
، ملاقات کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا