امر از داشتن و گرفتن، جاه وجلال و شوکت. (ناظم الاطباء). کرّ و فرّ: یکی حمله بردند بر سان شیر بدان لشکر گشن با دار و گیر. فردوسی. ، فرماندهی. (ناظم الاطباء). ریاست. (غیاث) ، خودنمایی و تکبر. (ناظم الاطباء) ، جنگ و پیکار و ستیز. (غیاث) : یکی بیژن گیو و دیگر هژیر که در جنگ بودند با دار و گیر. فردوسی
داد و ستد. (ناظم الاطباء). دادن و ستدن. بده و بگیر. (از شرفنامۀ منیری) ، ده و دار. (ناظم الاطباء). بزن و بگیر. هیاهوی دو سپاه درهم افتاده. همهمه و غلغلۀ جنگ: ده و گیر برخاست با دار و برد هوا چون بیابان شد از تیره گرد. اسدی. دو لشکر برآمیخت از چپ و راست ده و گیر پرخاشجویان بخاست. اسدی. شه به نازو نشاط شد مشغول کز ده و گیر گشته بود ملول. نظامی. و رجوع به ده و دار شود