جدول جو
جدول جو

معنی دار و گیر

دار و گیر((رُ))
توقیف و مقید کردن اشخاص، جنگ، جدال، هنگامه، معرکه
تصویری از دار و گیر
تصویر دار و گیر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دار و گیر

دار و گیر

دار و گیر
امر از داشتن و گرفتن، جاه وجلال و شوکت. (ناظم الاطباء). کرّ و فرّ:
یکی حمله بردند بر سان شیر
بدان لشکر گشن با دار و گیر.
فردوسی.
، فرماندهی. (ناظم الاطباء). ریاست. (غیاث) ، خودنمایی و تکبر. (ناظم الاطباء) ، جنگ و پیکار و ستیز. (غیاث) :
یکی بیژن گیو و دیگر هژیر
که در جنگ بودند با دار و گیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

دار و بگیر

دار و بگیر
داروگیر. داروبرد:
زبان گردان گویا شود به داروبگیر
دل دلیران مایل شود به جور و ستم.
فرخی
لغت نامه دهخدا

دار و بیار

دار و بیار
مجامله. کرشمه:
هر که گوید بر من می نروی گوی روم
چکنی گر نروی، ور نکنی دار و بیار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

ده و گیر

ده و گیر
کنایه از غوغا و هنگامۀ جنگ و پیکار، دِه و دار برای مِثال شه به ناز و نشاط شد مشغول / کز ده و گیر گشته بود ملول (نظامی۴ - ۶۱۰)
ده و گیر
فرهنگ فارسی عمید

کار و گر

کار و گر
کار و کر. پشت و پناه و مراد و مقصود باشد. (برهان). و رجوع به ’کار و کر’ و ’کام و کر’ شود
لغت نامه دهخدا

ده و گیر

ده و گیر
داد و ستد. (ناظم الاطباء). دادن و ستدن. بده و بگیر. (از شرفنامۀ منیری) ، ده و دار. (ناظم الاطباء). بزن و بگیر. هیاهوی دو سپاه درهم افتاده. همهمه و غلغلۀ جنگ:
ده و گیر برخاست با دار و برد
هوا چون بیابان شد از تیره گرد.
اسدی.
دو لشکر برآمیخت از چپ و راست
ده و گیر پرخاشجویان بخاست.
اسدی.
شه به نازو نشاط شد مشغول
کز ده و گیر گشته بود ملول.
نظامی.
و رجوع به ده و دار شود
لغت نامه دهخدا