جدول جو
جدول جو

معنی دار

دار((رُ دَ تِ))
دسته، گروه، اطرافیان شخص، طرفداران
تصویری از دار
تصویر دار
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دار

دار

دار
درخت، چوب راست و بلند که برای محکومین تهیه دیده اند، بمعنی دور، خانه، سرا هم می گویند
فرهنگ لغت هوشیار

دار

دار
در ترکیب گاه به معنی «دارنده» آید، آب دار، پول دار، در ترکیب به معنی «نگاهدارنده» آید، خزانه دار، راه دار
دار
فرهنگ فارسی معین

دار

دار
چوبی که مجرمانِ محکوم به مرگ را از آن حلق آویز می کنند، درختی که میوه نمی دهد
دار
فرهنگ فارسی معین

دار

دار
تیر چوبی بلند و عمودی که بر سر آن حلقه و ریسمان می بندند و محکومین به اعدام را به آن حلق آویز می کنند، تیر یا چوبی که در سقف خانه می اندازند
چهارچوبی که برای بافتن فرش و گلیم کاربرد دارد مثلاً دار قالی، درخت مثلاً امرود دار، دیو دار، سپیددار (سپیدار)، سرخ دار، تن ما چو میوه ست و او میوه دار / بچینند یک روز میوه ز دار (اسدی - ۴۱۱)

خانه، سرا، دیار، کنایه از دنیا
داشتن، پسوند متصل به واژه به معنای دارنده مثلاً آبدار، پول دار، چیزدار، خزانه دار، دردار، دسته دار، راه دار، مال دار، نامدار، وام دار
دار زدن: به دار آویختن
دار عقبی: کنایه از خانۀ آخرت، جهان دیگر
دار غرور: کنایه از سرای خودخواهی و خودبینی، دنیا، برای مِثال دور باد از خجسته مجلس تو / نکبت دهر پیر و دار غرور (سوزنی - ۲۰۸)
دار فانی: سرای میرا، کنایه از دنیا
دار فنا: سرای نیستی، کنایه از دنیا، دارالفنا، برای مِثال ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نِه / زآن پیش که گویند که از دار فنا رفت (حافظ - ۱۸۰)
دار قرار: سرای آرامش، جهان جاوید، آخرت، کنایه از بهشت، دارالقرار
دار قُمامه: جای اجتماع مردم، خانۀ زنان بدکار، عبادتگاه ترسایان، دارالقمامه
دار مکافات: جهان کیفرها، کنایه از دنیا
دار و بَرد: کنایه از کروفر، گیر و دار، برای مِثال بپوشید رستم سلیح نبرد / به آورد گه رفت با داروبرد (فردوسی - ۳/۱۹۱)
دار
فرهنگ فارسی عمید

دار

دار
به معنی خانه باشد، (برهان)، ج، دور، دیار، ادور، ادوره، دوران، دیران، (المنجد) :
دار غم است و خانه پرمحنت
محنت ببارد از در و دیوارش،
ناصرخسرو،
این جهان گذرنده دار خلود نیست، (تاریخ بیهقی)، دیوان، اداره: عبدالغفار بدار استیفا رود و ... (تاریخ بیهقی)، به معنی جهان نیز بکار میرود چنانکه گوییم: دار دنیا، دار آخرت، دار فنا، دار بقا:
وقت آن است کزین دار فنا درگذریم
کاروان رفته و ما بر سر راه سفریم،
خاقانی،
دنیا پلی است رهگذر دار آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند در پلی،
سعدی،
، شهر، قبیله، (المنجد) : مرت بها دار بنی فلان، خاندان فلان بر او گذشتند
لغت نامه دهخدا