منسوب بخواب وهمیشه به صورت ترکیب استعمال شود. (ناظم الاطباء). - همخوابه، هم فراش. هم بستر. هم مضجع: خسرو آن است که در صحبت او شیرین است در بهشت است که همخوابۀ حورالعین است. سعدی (بدایع). - ، همسر. زوجه: چو بیرون رود جوهر جان ز تن گریزی ز همخوابۀ خویشتن. نظامی. کراخانه آباد و همخوابه دوست خدا را برحمت نظر سوی اوست. سعدی (بوستان)
حالتی توأم با آسایش و آرامش که بر اثر از کار بازماندن حواس ظاهر در انسان و حیوان پدید آید، غافل، بی خبر، جهتی که پرز، مو یا پشم در آن به آسانی روی هم افتد خواب خرگوشی: کنایه از غفلت و بی خبری
حالت آسایش در انسان و حیوان که در طی آن حواس ظاهری انسان از کار می افتد، تصاویر، وقایع و مناظری که هنگام خواب از ذهن انسان می گذرد، رؤیا، کنایه از بی خبر، جهتی که پُرز دارای تمایل به خم شدن به آن است، رکود مثلاً خواب پول، بن مضارعِ خوابیدن خواب دیدن: گذشتن تصاویر، وقایع و مناظری از ذهن انسان در هنگام خواب خواب رفتن: به خواب رفتن، در خواب شدن، خوابیدن، کنایه از بی حس شدن دست یا پا به واسطۀ فشاری که بر آن وارد می شود