جدول جو
جدول جو

معنی خواب بستن

خواب بستن((~. بَ تَ))
خواب کسی را آشفتن
تصویری از خواب بستن
تصویر خواب بستن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با خواب بستن

خواب بستن

خواب بستن
شوراندن خواب کسی و نگذاشتن او تا که به خواب رود. (از آنندراج). به افسون کسی را خواب بند کردن تا همیشه بیدار باشد:
ز بسکه بی تو نشینم دو چشم حیرت باز
گمان برم که مگر بسته اند خواب مرا.
حیاتی گیلانی (از آنندراج).
با چنین خوابها که من هستم
خواب خاقان نگر که چون بستم.
نظامی
لغت نامه دهخدا

خواب رفتن

خواب رفتن
به خواب رفتن، در خواب شدن، خوابیدن
کنایه از بی حس شدن دست یا پا به واسطۀ فشاری که بر آن وارد می شود
خواب رفتن
فرهنگ فارسی عمید

حساب بستن

حساب بستن
قطع کردن حساب جاری. بستن حساب جاری یا حساب پس انداز در بانک. (اصطلاح بانکی)
لغت نامه دهخدا

خواب گفتن

خواب گفتن
بیان خواب کردن. حکایت خواب گفتن، حرفهای نامربوط و پریشان گفتن. خیالات واهی و نادرست بهم بافتن:
کنون نزد من چون زنان بسته دست
همی خواب گویی بکردار مست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا