شوراندن خواب کسی و نگذاشتن او تا که به خواب رود. (از آنندراج). به افسون کسی را خواب بند کردن تا همیشه بیدار باشد: ز بسکه بی تو نشینم دو چشم حیرت باز گمان برم که مگر بسته اند خواب مرا. حیاتی گیلانی (از آنندراج). با چنین خوابها که من هستم خواب خاقان نگر که چون بستم. نظامی
بیان خواب کردن. حکایت خواب گفتن، حرفهای نامربوط و پریشان گفتن. خیالات واهی و نادرست بهم بافتن: کنون نزد من چون زنان بسته دست همی خواب گویی بکردار مست. فردوسی