جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خم گرفتن

خم گرفتن

خم گرفتن
خمیدن. دوتا شدن. منحنی شدن. کج شدن. دولا شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
نتوانم این دلیری منحنی کردن
زیرا که خم بگیرد بالایم.
ابوالعباس.
بدانگه که خم گیردت یال و پشت
بجز باد چیزی نداری به مشت.
فردوسی.
کمان گوشۀ ابرویش خم گرفت
ز تندیش گوینده رادم گرفت.
نظامی.
اول و آخر هر ماه از آن گیرد خم.
نظامی.
- خم گرفتن پشت، دوتا شدن. دولا شدن پشت. کنایه از پیری
لغت نامه دهخدا

دم گرفتن

دم گرفتن
هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن (در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان)، تکرار کردن، توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس
فرهنگ لغت هوشیار

ختم گرفتن

ختم گرفتن
ترحیم گذاشتن، مجلس تعزیت برای کسی بر پا داشتن
ختم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار

کم گرفتن

کم گرفتن
کم گرفتن کسی را. ترک کردن وا گذاشتن نادیده انگاشتن: (کم او کیر)، (باضافه)، کم ارزش تلقی کردن، حقیر شمردن کوچک دانستن
کم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار

دم گرفتن

دم گرفتن
هم آواز شدن، دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن
دم گرفتن
فرهنگ فارسی معین