لَجَن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود لَش، لوش، لَژَن، بَژَن، لَجَم، لَژَم، غَلیژَن، غَریژَنگ، خَرّ، خَرد، خَره، کَیوغ، شور و غوغا، آشوب
گل و لای درهم آمیختۀ چسبنده که پای بدشوار از آن جدا شود. (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، شور. آشوب. مشغله. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، گل چاه که چون پای در وی شود بسختی برآید. (یادداشت بخط مؤلف). حماءه. لوش بن آب. (ربنجنی). گل گندیده. (لغت نامۀ اسدی). لجن. (ربنجنی)