معنی خفج - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با خفج
خفج
خفج
سست، آب آشامیدنی دیو خار لاز گیاهان سنگینیی که بهنگام خواب شخص احساس کند بختک
فرهنگ لغت هوشیار
خفج
خفج
بَختَک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، دَرفَنجَک، بَرفَنجَک، کَرَنجو، بَرغَفج، فَدرَنجَک، سُکاچه، خُفتو، خُفتَک، فَرَنجَک، بَرخَفج، فَرهانَج
فرهنگ فارسی عمید
خفج
خفج
خفج. خفتک. بختک. کابوس. (ناظم الاطباء). رجوع به خفج مادۀ قبل شود، خردل صحرایی که آنرا قچی گویند، آنرا بکوبند ودر ماست کنند و با طعام خورند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). شبرق. حشیشهالبزاز. لبسان. خاکشی. خُبَّه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خفج
خفج
سنگینی و گرانئی باشد که مردم را در خواب بهم رسد و آنرا بعربی کابوس و عبدالجنه می گویند. (برهان قاطع). خَفَج. (ناظم الاطباء). خفتک
لغت نامه دهخدا
خفج
خفج
جماع کردن، دردمند گردیدن ساق از ماندگی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.