خامه تراشیدن کلک تراشیدن خامه تیزکردن بریدن سر قلم به پهنا تا نیک نویسد: نویسم چون بسوی یار از حال درون نامه بدندان قط زنم انگشت و بنویسم بخون نامه. چاقویی کوچک که معمولا در قلمدان گذارند و سر قلمهای معینی را با آن قط زنند قلمتراش: زخمی که بر یار بر دل اغیار می زند چون قط زن آید آن همه بر استخوان من. (طاهر وحید)
کنایه از گریختن. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) : چون عشق بدست آمد تن کور کن و خوش زی چون عقل بپای آمد پی کور کن و خم زن. سنائی (از جهانگیری). پشتم ز گونه گونه غمانت خمیده شد دردا که هیچگونه غمت خم نمی زند. سیدحسین غزنوی. آن دادگستری که ز تأثیر عدل او باز و عقاب خم زند از کبک و از غراب. سوزنی (از آنندراج). وقت هزیمت چو خصم خم زد و از بیم جان گه ره و بیره برید گه که و گه در شکست. انوری. ، کنایه از خم کردن سر. (آنندراج). - خم زدن ترازو، کنایه از میل کردن کفۀ ترازو بود بطرفی بسبب گرانی وی. (آنندراج) : ترازو هیچ جانب خم نمی زد سر مویی کشیدن کم نمی زد. زلالی (از آنندراج)
مرکب است از قط به معنی بریدن هرچه باشد یا بر پهنا بریدن، و زدن فارسی. (آنندراج) : نویسم چون به سوی یار از حال درون نامه به دندان قط زنم انگشت و بنویسم به خون نامه. مسیح کاشی (از آنندراج)