جدول جو
جدول جو

معنی خر دجال

خر دجال((خَ رِ دَ جّ))
خری که دجال کذاب در هنگام ظهور امام زمان (عج) بر آن سوار می شود که از هر موی آن آوایی افسون کننده برمی خیزد. پشکل این خر در نظر مردم خرما جلوه می کند، مردم از پی آن می دوند و جمع می کنند و پس از خوردن درمی یابند که خرما نیست، پشکل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با خر دجال

خر دجال

خر دجال
خر متعلق به دجال. معروفست چون دجال ظهور کند خری که او بر آن سوار است خواص عجیبی دارد که از آنجمله است پشکل آن، چه مردمان ابتداء آن پشکل را نقل و نبات می انگارند ولی چون آنرا بکار می برند می فهمند آن پشکل است و دیگر آنکه به هر موی آن طبل آویخته است، بودن این خر باعث میشود که ازدحام و هنگامۀ عجیبی در عقب آن خر و دجال راه افتد:
به اره مرخر دجال را میان ببرم
که خرسوار بیندازد از نهیب عصا.
سوزنی.
- خر دجال ظهور کردن، کنایه از ازدحام وجنجال عظیم بودنست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

خردمال

خردمال
غافلگیرکننده. بناگاه نیش زننده. چشم دل کورکننده. فریبنده:
مال یکی مار خردمال گشت
میل مکن سوی خردمال مار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

خردسال

خردسال
کم سال. جوان. طفل. (ناظم الاطباء). مقابل سالخورده. (آنندراج). صغیر. مقابل کلانسال و کهن سال. (یادداشت بخط مؤلف) :
که دانست کاین کودک خردسال
شود با بزرگان چنین بدسگال ؟
نظامی.
هنوز از نی سواران بود حسن خردسال او
که آهوی حرم بود از نظربازان فتراکش.
صائب (از آنندراج).
بمکتب خانه درسم دهد عشق
که پیر عقل طفل خردسالی است.
مخلص کاشی (از آنندراج).
ولیکن خردسالانند و پیران
شفاعت می کند بخت جوانم.
؟
لغت نامه دهخدا

خردسال

خردسال
اندک سال، بچه، بچه سال، صغیر، طفل، کم سال، کم سن، کوچک، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه
متضاد: کهنسال
فرهنگ واژه مترادف متضاد