جدول جو
جدول جو

معنی خاک کردن

خاک کردن((کَ دَ))
به خاک سپردن، دفن کردن، در کشتی، نشاندن حریف روی پا و در پشتش قرار گرفتن
تصویری از خاک کردن
تصویر خاک کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با خاک کردن

خاک کردن

خاک کردن
دفن کردن. در خاک چیزی را پنهان کردن. بخاک سپردن. پوشانیدن بزیر خاک، در گور کردن. در قبر نهادن.
- امثال:
خدا پاکمان کند خاکمان کند.
فلانی دو سه شاه را خاک کرده، کنایه از اینکه دورۀ آنها را دیده.
، نابود کردن:
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند.
سعدی (بوستان).
جان بزیر قدمت خاک توان کرد ولیک
گرد بر گوشۀ نعلین تو نتوان دیدن.
سعدی (طیبات).
، در اصطلاح کشتی گیران حریف را از سر پا بزمین انداختن و در زمین نشاندن
لغت نامه دهخدا

پاک کردن

پاک کردن
محو کردن، زدودن -1 با دست یا با زبان یا آلتی چیزی را از چیزی بردن چنانکه مرکب را از کاغذ و کلمه را از نامه و مانند آن زدودن ستردن محو کردن، خالی کردن تهی کردن، نظیف کردن تزکیه تنقیح، روفتن تمیز کردن نظیف کردن، نمازی کردن پاک کردن از پلیدی طاهر کردن استنجاء، صاف کردن خالص کردن
فرهنگ لغت هوشیار

خار کردن

خار کردن
مو را با شانه خار کردن، از هم جدا کردن موهای ژولیده
خار کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پاک کردن

پاک کردن
پاکیزه ساختن از آلودگی و پلیدی، پاکیزه کردن، شستن چیزی و چرک آن را گرفتن، صاف کردن، خالص کردن، آشغال و نخالۀ چیزی از قبیل گندم یا جو و امثال آن ها را جدا کردن، ستردن، زدودن، محو کردن چیزی از روی چیزی دیگر، پاکیدن
پاک کردن
فرهنگ فارسی عمید