جدول جو
جدول جو

معنی حوالت

حوالت((حَ لَ))
چیزی که به کسی واگذار شود، پول یا کالایی که به موجب نوشته ای به شخص واگذار شود تا برود از دیگری دریافت کند، حواله
تصویری از حوالت
تصویر حوالت
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با حوالت

حوالت

حوالت
حواله. سپردن. و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج) :
زین در کجا رویم که ما را بخاک او
و او را بخوان ماکه بریزد حوالت است.
سعدی.
- حوالت کردن، سپردن. در تداول، برات دادن:
قرآن را یکی خازنی هست کایزد
حوالت بدو کرد مر انس و جان را.
ناصرخسرو.
دین ورز و باخدای حوالت کن
بد گفتن از فلانی و بهمانی.
ناصرخسرو.
مراد ما نصیحت بود و گفتیم
حوالت با خدا کردیم و رفتیم.
سعدی.
وگرطلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش بلب یار دل نواز کنید.
حافظ.
علاج درد دل من بلب حوالت کن
که آن مفرح یاقوت در خزانۀ تست.
حافظ.
رجوع به حواله و حواله کردن شود.
- حوالتگاه، جای حواله. آنجا که حواله در آنجا پرداخت میشود.
- ، حواله گاه. مقام تفرج که گرداگرد شهر باشد. (ناظم الاطباء) :
زهی دارندۀ اورنگ شاهی
حوالتگاه تأیید الهی.
نظامی.
صوفی صومعۀ عالم قدسم لیکن
حالیا دیر مغان است حوالتگاهم.
حافظ.
ج، حوالجات
لغت نامه دهخدا

حلالت

حلالت
روا کرد زناشویی بازن سه هله (مطلقه ثلثه) تا بتواند دگر باره به همسری شوی نخست در آید
فرهنگ لغت هوشیار

حواله

حواله
سپردن، آنچه بکسی واگذار گردد چیزی که بعهده دیگری محول شود، پول یا جنسی که بموجب نوشته ای بشخصی واگذار شود تا از دیگری دریافت دارد. چک، سپرده، سپردن
فرهنگ لغت هوشیار