معنی حمر - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با حمر
حمر
حمر
جمع احمر، سرخ ها، سرخپوستان ژورک از پرندگان، گژف خوپخین (مومیایی) تمر هندی خنجه، جمع حمار، دراز گوشان بر افروخته خشمناک جمع احمر. سرخها، سرخرویان، سرخ بوستان. مومیایی، تمر هندی جمع حمار خران دراز گوشان
فرهنگ لغت هوشیار
حمر
حمر
سخت ترین گرمای تابستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بدی مرد. (منتهی الارب). شرالرجال. (اقرب الموارد). - غیث حمر، باران سخت درشت که زمین برکند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حمر
حمر
زورک و بتخفیف میم نیز آید. (از منتهی الارب). رجوع به حُمَر شود
لغت نامه دهخدا
حمر
حمر
جَمعِ واژۀ حمار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حمر
حمر
تمرهندی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، نوعی از قیر معدنی که عامه آنرا حمربه تشدید میم خوانند، پرنده ای است سرخ رنگ. یکی آن حمرهاست. (از اقرب الموارد). زورک که مرغی است. حمره یکی آن. (منتهی الارب). ژورک که مرغی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حمر
حمر
جَمعِ واژۀ احمر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). - حمرالابل، اشتران اصیل و نجیب. (منتهی الارب). رجوع به احمری شود
لغت نامه دهخدا
حمر
حمر
پیراستن دوال. (منتهی الارب) ، پوست باز کردن گوسفند را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سلخ کردن گوسفند. (اقرب الموارد) ، ستردن موی از سر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.