معنی حالی کردن - فرهنگ فارسی معین
معنی حالی کردن
- حالی کردن((کَ دَ))
- فهماندن، فهمانیدن
تصویر حالی کردن
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با حالی کردن
حالی کردن
- حالی کردن
- بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب بفهمد و دریابد، فهماندن
فرهنگ فارسی عمید
حالی کردن
- حالی کردن
- در تداول عوام، تلقین کردن. افهام. فهمانیدن. ملتفت کردن. نیک فهمانیدن. تفهیم. دریاباندن. منکشف کردن. مکشوف کردن. فهماندن. واقف کردن. تعریف کردن. معروف کردن. تنبیه کردن. متنبه کردن. منتبه کردن. مطلع کردن. ارائه کردن
لغت نامه دهخدا
حالی کردن
- حالی کردن
- فهماندن، تفهیم کردن، متوجه ساختن، ملتفت کردن، آگاه ساختن
متضاد: حالی شدن، ادب کردن، آدم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دالی کردن
- دالی کردن
- پنهان کردن سر پشت دیواری و سپس بیرون کردن سر و گفتن دالی برای خندانیدن کودکان
فرهنگ لغت هوشیار