جدول جو
جدول جو

معنی حال آمدن

حال آمدن((مَ دَ))
بهبود یافتن، چاق شدن
تصویری از حال آمدن
تصویر حال آمدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با حال آمدن

حال آمدن

حال آمدن
گوشت نو آوردن، به هوش آمدن چاق شدن فربه گشتن، یا به حال آمدن، بهوش آمدن هوش خود را باز یافتن
فرهنگ لغت هوشیار

حال آمدن

حال آمدن
چاق شدن، فربه شدن
متضاد: لاغر شدن، به شدن، بهبود یافتن، سرحال آمدن، هوش آمدن، از حالت اغمابیرون آمدن، نیرو گرفتن، انرژی یافتن، بانشاطشدن
متضاد: مدهوش شدن، از هوش رفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

بحال آمدن

بحال آمدن
بحالت اصلی آمدن. (آنندراج). شفا یافتن. افاقه حاصل کردن. بیرون آمدن از حالت مرض و شفا یافتن. (ناظم الاطباء) :
صبحدم قرص تباشیر آورد از آفتاب
تا بحال از حکمتت آید مزاج روزگار.
اثر.
و رجوع به حال و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا

باز آمدن

باز آمدن
برگشتن، رجعت کردن، بازآوردن، تجدید کردن، برگرداندن
باز آمدن
فرهنگ لغت هوشیار