جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با حاد

حاد

حاد
تند، برنده، تیز، قاطع، نافذ، تند و تیز از لحاظ طعم
زبان گز، مقابلِ مزمن
در پزشکی ویژگی بیماری ای که شروع ناگهانی، علائم شدید و دورۀ کوتاه دارد
حاد
فرهنگ فارسی عمید

حاد

حاد
نام یکی از فرزندان یعقوب که از مادر با یوسف جداست، رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 194 و فرهنگ شعوری شود
لغت نامه دهخدا

حاد

حاد
نعت فاعلی از حِداء و حُداءو حدوء. رانندۀ شتر بسرود و آواز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

حاد

حاد
ذلق. بُرنده. تیز. سرتیز. نوک تیز، چون کارد و نشگرده و امثال آن، تند و آن مرکب از تلخی و حراقه است و فعل او مثل افعال اجزاء اوست، شدید مانند حمّی یعنی تب، سخت گرم و حارّ (در طب) ، چون بعض داروها، زبان گز. تیز، زنی حادّ، جامۀ سوک پوشیده در مرگ شوی. زنی که سوگ شوهر دارد. (مهذب الاسماء). مُحَدّ، مرضی حادّ، سواره. و آن بیماری ای است که بیش از چهارده روز نکشد، مقابل مزمن. پیاده، حاد و حاده. در طب مقابل مزمن و مزمنه است: بعضی بیماریها سخت آشفته و تیز و گذرنده باشد ومادۀ آن سخت متحرک باشد و آن را به تازی حاده گویند و بعضی آهسته باشد و دیر گذرد و به تازی مزمنه گویند و بعضی میان این دو باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

حاد

حاد
بحرانی، خطرناک، وخیم، شدید، تند، سخت، مهلک، بران، تند، تیز، بغرنج، دشوار، شاق، غامض، مشکل، برا، قاطع
متضاد: آسان، سهل، کند
فرهنگ واژه مترادف متضاد