جدول جو
جدول جو

معنی چشم آویز

چشم آویز
تعویذی که برای دفع چشم زخم درست کنند، چشمارو
تصویری از چشم آویز
تصویر چشم آویز
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با چشم آویز

چشم آویز

چشم آویز
نقابی بافته شده از موی اسب که زنان مسلمان آن را در کوچه و بازار به چهرۀ خود می زدند، پیچه، نقابی که از تسمههای باریک درست کنند و جلو چشمان اسب آویزان کنند، تعویذ، چشمارو، باطل السحر، برای مِثال سِحرِ چشمان تو باطل نکند چشم آویز / مست چندان که بپوشند نباشد مستور (سعدی۲ - ۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید

چشم آویز

چشم آویز
چیزی باشد سیاه و شبکه دار که از موی دم اسب بافند و زنان آنرا مانند نقاب از پیش چشم آویزند. چیزی باشد که از موی مشبک بافند وزنان آن را پیش چشم خود آویزند تا مردم ایشان را نبینند و ایشان همه چیز را ببینند و آنرا ’ایازی’ و ’ایاسی’ نیز گویند. (جهانگیری). چیزی که از موی مشبک بافند و زنان پیش چشم آویزند و بیشتر آنست که رنگ آن سیاه باشد و ایشان مردان را ببینند و مردان ایشان رانبینند و آنرا ’ایازی’ و ’ایاسی’ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). نقابی سیاه و شبکه دار که از موی دم اسب سازند و زنان در جلو چشم آویخته روی خود را بدان بپوشانند. (ناظم الاطباء). نقاب ساخته از موی که زنان وقت بیرون رفتن بر رو اندازند تا آنها بیرون را ببینند و کسی روی آنها را نبیند که اکنون ’پیچه’ نامیده میشود. (فرهنگ نظام). نقاب. پیچه. روبند:
همچو چادر سفیدرو باشید
نه سیه جامه همچو چشم آویز.
نظام قاری.
سپیدروی شدند آن همه ز چشم آویز
که بود او بمیانشان سیاهی لشکر.
نظام قاری.
، چیزی هم هست از پوست که آنرا تریشه تریشه کنند و بجهت دفع مگس از پیش چشم اسب آویزند. (برهان). چیزیست از تمسه تریشه تریشه که جهت دفع مگس از پیش چشم اسب آویزند و ’پشه پران’ نیز گویند. (ناظم الاطباء). مگس پران (در اصطلاح روستائیان خراسان) ، آنرا چشم پنام نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). چشم آرو. چیزی که جهت دفع چشم زخم نویسند. تعویذ. باطل السحر:
سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز
مست چندانکه بکوشند نباشد مستور.
سعدی.
رجوع به چشم پنام شود
لغت نامه دهخدا

چشم شویی

چشم شویی
شست و شوی چشم با آب یا داروی مایع، ظرفی که در آن چشم را شست و شو دهند
فرهنگ لغت هوشیار

چشم آروی

چشم آروی
تعویذی که به جهت دفع چشم زخم (از انسان حیوان باغ خانه و جز آنها) سازند حرز
فرهنگ لغت هوشیار

چشم آغیل

چشم آغیل
نگاه از گوشۀ چشم از روی خشم و غضب، نگاه غضب آلود، چشم آلوس، چشم غله، چشم غره، برای مِثال نرمک او را یکی سلام زدم / کرد زی من نگه به چشم آغیل (حکاک - شاعران بی دیوان - ۲۸۷)
چشم آغیل
فرهنگ فارسی عمید