خدر شدن. (زمخشری). بیحس شدن. سنگین و خدر شدن عضوی از اعضای تن. (یادداشت بخط مؤلف). - به خواب رفتن پای، خواب رفتن پای. (یادداشت بخط مؤلف). - خواب رفتن پای، خفتن پای. بیحس شدن آن بر اثر نرسیدن خون. سر شدن. کرخ شدن. (یادداشت بخط مؤلف). - در خواب رفتن پای، خواب رفتن پای. ، خوابیدن. خفتن. بخواب شدن. در خواب شدن
قرار گرفتن قطعه ای در جای اصلی خود در بازی ورق ریختن ورق هایی که بازیکن در دست دارد و به نظرش برنده نیست روی ورق های دیگر به نشانۀ صرف نظر کردن از شرکت در آن دست
سست و بی حال شدن باز شدن چیزی، تکه تکه و متلاشی شدن مثلاً کوکو وارفت آب شدن، ذوب شدن مثلاً یخ این وارفت بسیار تعجب کردن، بهت زده شدن دوباره به جایی رفتن