معنی جله
جله
((جُلِّ))
گره، گره ریسمان
تصویر جله
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با جله
جله
جله
سبد و بمعنی گره ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
جله
جله
ظرف مایعات مانند خم، کدوی شراب، کدوی بزرگ از تمر و خرما
فرهنگ فارسی معین
جله
جله
به این زودی
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوه
جلوه
حالت دلپذیر در چیزی یا کسی، زیبایی، نمایان شدن، آشکار کردن
فرهنگ نامهای ایرانی
جثه
جثه
تنه
فرهنگ واژه فارسی سره
جمله
جمله
رسته، فراز، گزاره
فرهنگ واژه فارسی سره
جلوه
جلوه
نمود
فرهنگ واژه فارسی سره
جلسه
جلسه
نشست، دیدار، انجمن نشست
فرهنگ واژه فارسی سره
جلد
جلد
پوشینه، پوست، پوشش
فرهنگ واژه فارسی سره