جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با جگرگوشه

چارگوشه

چارگوشه
چهارگوشه، برای مِثال آن را که چارگوشۀ عزلت میسر است / گو پنج کن نوبه که شه هفت کشور است (اثیرالدین اخسیکتی - ۴۴)، چون فرودید چارگوشۀ کاخ / ساحتی دید چون بهشت فراخ (نظامی۴ - ۵۶۸)
چارگوشه
فرهنگ فارسی عمید

چارگوشه

چارگوشه
هر چیز را گویند که مربع باشد. (برهان). ذو اربعه زوایا. چارگوشه ای. چارزاویه ای، کنایه از تخت پادشاهان است که بعربی ’سریر’ خوانند. (برهان). کنایه از تخت بود که آنرا ’پات’ و ’گاه’ نیز گویند و به تازی ’سریر’ خوانند. (آنندراج) ، چاردیواری. خانه کوچک. گوشه. زاویه:
آن را که چارگوشۀ عزلت میسر است
گو پنج نوبه زن که شه هفت کشور است.
اثیرالدین (از آنندراج).
، کنایه از تابوت هم هست. (برهان) (آنندراج).
، چارسمت. چارطرف. چارجانب:
بفرمود تا نامور پهلوان
همی گشت بر چارگوشۀ جهان.
فردوسی.
ندای هاتف غیبی ز چارگوشۀ عرش
صدای کوس الهی به پنج نوبت لا.
خاقانی.
چون فرو دید چارگوشۀ کاخ
ساحتی دید چون بهشت فراخ.
نظامی.
و رجوع به چهارگوشه شود
لغت نامه دهخدا

دگرگونه

دگرگونه
دگرگون. دیگرگونه. دگرسان. متغیرشده. تبدیل شده. منقلب. از حال بگشته، با وضعی دیگر. با وضعی غیر از وضع معهود. با وضعی متفاوت. با کیفیتی دیگر. مختلف با.... غیرموافق با.... از نوع و وصف و جنسی دیگر. بصورتی دیگر. بنوع دیگر. متفاوت. غیرمعمول. غیرمتعارف:
جهان آفرین داور دادراست
همی روزگاری دگرگونه خواست.
فردوسی.
همانا که یزدان نکردش سرشت
مگرخود سپهرش دگرگونه کشت.
فردوسی.
به تیزی برو چشم از او برمدار
که با او دگرگونه سازیم کار.
فردوسی.
دل هر کسی بندۀ آرزوست
وز او هر کسی با دگرگونه خوست.
فردوسی.
چو آواز داد از خداوند مهر
دگرگونه برگشت جادو بچهر.
فردوسی.
کشانی و شکنی و زهری سپاه
دگرگونه جوشن دگرگون کلاه.
فردوسی.
برین نیز بگذشت چندی سپهر
وزآن پس دگرگونه بنمود چهر.
فردوسی.
یکی چاره سازم دگرگونه زین
که با من برادر نگردد بکین.
فردوسی.
تو زین گر دگرگونه داری بگوی
که از دانش افزون شود آبروی.
فردوسی.
چون قدم از منزل اول برید
گونۀ حجام دگرگونه دید.
نظامی.
کافر تاتار برون از شمار
کرددگرگونه بر اشتر سوار.
امیرخسرو (از جهانگیری).
و رجوع به دگرگون شود.
- اندیشۀ دگرگونه، منقلب. برگشته. تغییریافته. به کیفیتی دیگر شده، غیر آنچه بود:
به هومان چنین گفت برگرد زود
که اندیشۀ من دگرگونه بود.
فردوسی.
- دگرگونه از، غیر از. بجز از. متفاوت با:
شنیدم ز دانا دگرگونه زین
چه دانیم راز جهان آفرین.
فردوسی.
- دگرگونه گفتن، مخالف گفتن. خلاف آنچه انتظار هست بازگفتن:
مبادا که سودابه این بشنود
دگرگونه گوید بدین نگرود.
فردوسی.
سپهدار ایران دگرگونه گفت
هنرهای مردان نشایدنهفت.
فردوسی.
- دل دگرگونه، منقلب. برگشته. تغییریافته. با بددلی. با خلاف:
دگر نامور چون به مکران رسید
دل شاه مکران دگرگونه دید.
فردوسی.
- روز دگرگونه، روز غیرمتعارف و با وضع فوق العاده. روزگار دگرگونه. غیرمتعارف. غیرمعمولی. متغیر:
که امروز روز دگرگونه نیست
به باغ اندرون دیو واژونه نیست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

جگرگون

جگرگون
به رنگ جگر، سرخ پُر رنگ، برای مِثال بر کنار دجله دور از یار و مهجور از دیار / دارم از اشک جگرگون دجلۀ خون در کنار (جامی - ۲۵۷)
جگرگون
فرهنگ فارسی عمید

نرگوشه

نرگوشه
ده کوچکی است از دهستان موگوئی بخش آخورۀشهرستان فریدن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا