جگر خراش جگر خراش آنچه جگر را میخراشد ناراحت کننده عذاب دهنده: (اسب شیهه های جگر خراش میکشید) فرهنگ لغت هوشیار
جگرخوار جگرخوار کسی که غم و اندوه بسیار بخورد، آنکه غم دیگری را بخورد، یار غمخوارمایۀ ناراحتیدلیر، سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، سِتَمکار، گُرداس، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه فرهنگ فارسی عمید
جگرخای جگرخای جگرخوار، کنایه از کسی که غم و اندوه بسیار بخورد، کنایه از آنچه باعث غم و اندوه و کاهش تن بشود فرهنگ فارسی عمید
پرخراش پرخراش سخت خراشیده. بسیار شخوده: چو بنشست با سوگ ماهی بلاش سرش پر ز گرد و رخش پرخراش. فردوسی لغت نامه دهخدا