معلق معلق آویخته شده، آویزانمعلق زدن: از زمین به هوا جستن و چرخ خوردن به طوری که سر به طرف زمین آید و به سرعت راست شود فرهنگ فارسی عمید
جولق جولق پارچۀ پشمی خشن که از آن خرجین و جوال درست می کردند، جامۀ پشمی خشن که درویشان و قلندران بر تن می کردند فرهنگ فارسی عمید
تعلق تعلق آویخته شدن، درآویختن به چیزی، دلبستگی داشتن به کسی یا چیزی، علاقه و پیوستگی داشتن فرهنگ فارسی عمید