معنی جعد
جعد
((جَ))
موی پیچیده، موی تاب دار
تصویر جعد
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با جعد
جعد
جعد
موی در هم پیچیده، مجعد، زلف، مرغول، موی کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
جعد
جعد
موی پیچیده و تابدار، پیچیده و تابدار
فرهنگ فارسی عمید
جعد
جعد
زلف، گیسو، مو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رعد
رعد
صدای حاصل از برخورد دو قطعه ابر، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
جلد
جلد
پوشینه، پوست، پوشش
فرهنگ واژه فارسی سره
جعل
جعل
برساخت، روسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
جسد
جسد
پیکر، مردار
فرهنگ واژه فارسی سره
بعد
بعد
پس، ضد قبل، سپس دوری
فرهنگ لغت هوشیار
بعد
بعد
پس، آینده، فرامون، دیگر، سویگان
فرهنگ واژه فارسی سره