جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با جز زدن

جز زدن

جز زدن
کنایه از سوختن و جزجز کردن چیزی در روی آتش
از سوز دل ناله و زاری کردن
جز زدن
فرهنگ فارسی عمید

جر زدن

جر زدن
انکار کردن و زیر پا گذاشتن مقررات در بازی
کنایه از از دادن تاوان خودداری کردن
جر زدن
فرهنگ فارسی عمید

جا زدن

جا زدن
کنایه از منصرف شدن، تسلیم شدن
فروختن یا دادن جنس بنجل و نامرغوب به جای جنس خوب
قرار دادن قطعه ای در جای اصلی خود
جا زدن
فرهنگ فارسی عمید

گز زدن

گز زدن
پیمودن به گز. (آنندراج) (بهار عجم) :
ببالای عروس نعتت و قد سخن بافی
فروغ مهرو مه را کلک فکرم گز به کالا زد
چو کوته آمدند این هر دو سر کالا سخن بافی
نی قندم مساحت بر گلستان مسیحا زد.
حکیم زلالی خوانساری
لغت نامه دهخدا