جرس جرس زنگ، به ویژه زنگی که بر گردن چهارپایان می بستندچَرَس، بند و زندانبرای مِثال کاروان رفت و تو در راه کمینگاه به خواب / وه که بس بی خبر از این همه بانگ جرسی (حافظ - ۹۰۸)شکنجه، آزار، فشار، چرخشت، آنچه درویشان و گدایان از دریوزگی و گدایی جمع کنند فرهنگ فارسی عمید