جانی جانی مربوط به جان مثلاً خسارت جانی، کنایه از عزیز و گرامی مانند جان، برای مِثال از جان طمع بریدن آسان بُوَد ولیکن / از دوستان جانی مشکل توان بریدن (حافظ - ۷۸۴) فرهنگ فارسی عمید
جانی جانی صمیمی، عزیز، گرامی، یکرنگ، آدمکش، تبهکار، جنایتکار، قاتلمتضاد: دورنگ، دورو، سلیم، بی آزار فرهنگ واژه مترادف متضاد