جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با جان ستان

جان ستان

جان ستان
هلاک کننده، کُشنده، برای مِثال اوست در بزم ورزم یافته نام / جان ده و جان ستان به تیغ و به جام (نظامی۴ - ۵۴۸)، کنایه از فرشته ای که جان آدمی زادگان را می گیرد، عزرائیل، برای مِثال اندر عجبم ز جان ستان کز چو تویی / جان بستد و از جمال تو شرم نداشت (رودکی - ۵۱۴)
جان ستان
فرهنگ فارسی عمید

جان ستدن

جان ستدن
جان کسی را گرفتن، کنایه از او را کُشتن و قبض روح کردن، برای مِثال چون به امر حق به هندُستان شدم / دیدمش آنجا و جانش بستدم (مولوی - لغت نامه - جان ستدن)
جان ستدن
فرهنگ فارسی عمید

جان ستانی

جان ستانی
عمل آنکه جان کسی را می گیرد، جان ستاندن، کُشتن
جان ستانی
فرهنگ فارسی عمید