جدول جو
جدول جو

معنی جابه جا شدن

جابه جا شدن((بِ شُ دَ))
نقل مکان کردن، از محل خود خارج شدن استخوان
تصویری از جابه جا شدن
تصویر جابه جا شدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با جابه جا شدن

جا به جا شدن

جا به جا شدن
از جایی به جای دیگر رفتن، از جا در رفتن، از جای خود تکان خوردن استخوان یا مفصل، از بند در رفتن
جا به جا شدن
فرهنگ فارسی عمید

جابه جا کردن

جابه جا کردن
نقل، انتقال، مرتب کردن، منظم کردن، پنهان کردن، ذخیره کردن
جابه جا کردن
فرهنگ فارسی معین

جابه جاشده

جابه جاشده
چیزی که از جا دررفته، چیزی یا کسی که از جای خود تکان خورده
جابه جاشده
فرهنگ فارسی عمید