جدول جو
جدول جو

معنی تیز

تیز
برنده، هر چیز که مزه آن تند باشد و زبان را بسوزاند، مانند فلفل، هوشیار، مراقب، سریع، فوری
تصویری از تیز
تصویر تیز
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تیز

تیز

تیز
مقابلِ کُند، هر چیزی که نوک یا لبۀ آن بسیار نازک و بُرنده باشد، مثل شمشیر، کارد، چاقو، سوزن و مانندِ آن،
بُرنده، کنایه از تند، شتابان، کنایه از چست، چالاک، هر چیزی که طعم آن تند باشد و زبان را بسوزاند، دارای بوی تند،
کنایه از شدید مثلاً آتش تیز، کشیده، دراز مثلاً بینی نوک تیز، کنایه از حساس مثلاً چشمان تیز، گوش های تیز،
کنایه از زیر، نازک و بلند مثلاً صدای تیز، باد صداداری که از مقعد خارج می شود، ضرطه
تیز شدن: بُرنده شدن لبۀ تیغ یا نوک چیزی که کُند شده است، کنایه از برانگیخته شدن، کنایه از خشمگین شدن
تیز کردن: برنده ساختن لبۀ تیغ یا نوک چیزی که کُند شده است، کنایه از برانگیختن، کنایه از خشمگین ساختن
تیز
فرهنگ فارسی عمید