جدول جو
جدول جو

معنی ته دیگ

ته دیگ((تَ))
ورقه ای از برنج، سیب زمینی یا نان که در ته دیگ چسبیده و برشته شده باشد
تصویری از ته دیگ
تصویر ته دیگ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ته دیگ

ته دیگ

ته دیگ
ورقه ای از پاکیزه کردنپیراستن پاک داشتن، پاکیزه کردن اخلاق، اصلاح کردن از عیب و نقص (شعر یا نثر را)، پیرایش، پاکیزگی، جمع تهذیبات. یا تهذیب اخلاق. (علم)، یا تهذیب نفس
فرهنگ لغت هوشیار

ته دیگ

ته دیگ
مقداری از پلو که در تهِ دیگ چسبیده و برشته شده باشد، ته گیره
ته دیگ
فرهنگ فارسی عمید

ته دیگ

ته دیگ
ته گیره. چیزی که از طعام برشته، ته دیگ چسبیده باشد. (آنندراج) : ته دیگی، جزء برشته ای ازغذا که به دیگ می چسبد. (ناظم الاطباء). قسمتی از پلویا چلو که در ته دیگ رنگ سرخ گیرد و برنجها بهم پیوسته میگردد. قسمت زیرین پلو و چلو که سرخ و سخت شده باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته شود.
- ته دیگ تراشیدن، بد نواختن ذات اوتاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

ته ریش

ته ریش
ریش اندک ریش با موهای اند که بر صورت ظاهرباشد محاسن کوتاه
ته ریش
فرهنگ لغت هوشیار

ته رنگ

ته رنگ
آستر رنگی کم رمق که بوسیله آن جای عوامل و عناصر یک تابلو مشخص میشود. نقاش بروی ته رنگ رنگ اصلی را قرار میدهد
فرهنگ لغت هوشیار

ته چین

ته چین
پلویی که در میان آن قطعات بزرگ گوشت نهاده و پخته باشند
ته چین
فرهنگ لغت هوشیار

سه دیگر

سه دیگر
سوم سومین ثالث: سه دیگر پزشکی که هست ارجمند بدانندگی تام کرده بلند
فرهنگ لغت هوشیار

ته ریش

ته ریش
ریش کوتاهی که چند روز تراشیده نشده است، موهایی که تازه بر صورت روییده
ته ریش
فرهنگ فارسی عمید