جدول جو
جدول جو

معنی توغ

توغ
پرچم، علم بزرگی که بر سر آن پنجه است و در ایام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند
تصویری از توغ
تصویر توغ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با توغ

توغ

توغ
علم، پرچم، رایت، علامت، علم بزرگی که در ایام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند و بر سر آن شکل پنجه است و دو طرف پنجه را با پرهای بزرگ و شال های ترمه زینت می دهند
از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاخ، تاغ، طاق، آق خَزَک، غَضا، برای مِثال گویی همچون فلان شدم نه همانا / هرگز چون عود کی تواند شد توغ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۴)
توغ
فرهنگ فارسی عمید

توغ

توغ
به معنی علم و نشان، (غیاث اللغات)، توق، چیزی است از عالم عَلَم که شکل پنجه بر سر آن نصب کنند و آن بر دو گونه است، یکی چتر توق از عالم علم لیکن کوتاه تر از او که قطاسی چند برافزایند و دوم هم از آن عالم، لیکن درازتر و در علمها این را پایه برتر نهند و آخرین به بزرگ نوئینان اختصاص ماند از آئین اکبری بعینه نقل کرده شد و همین صحیح است نه به ’طای’ حطی چنانکه رسم کنند، (آنندراج)، مأخوذ از ترکی دم اسب که بر علم می بندند، (ناظم الاطباء)، علم مانندی که بر سر آن به جای پرچم منگوله ای از موی اسب یا از پشم، یا ابریشم آویزند، بیرق ترکان عثمانی و آن دم اسبی بود بر سرنیزه و بر آن گروهه ای از زر، پرچم، تمتم، کرد گاو، غره خاو، (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بزرگان پیاده پذیره شدند
ابی کوس و توغ و تبیره شدند،
فردوسی (یادداشت ایضاً)،
ماهچۀ توغ او قلعۀ گردون گشاد
مورچۀ تیغ او ملک سلیمان گرفت،
خاقانی (یادداشت ایضاً)،
- پاتوغ، پاتوغ از کلمه (توغ) گرفته شده است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به پاتوغ و توق شود
لغت نامه دهخدا

توغ

توغ
جنسی است از هیزم سخت، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 229)، هیزم تاغ را گویند و آتش آن بسیار ماند، (برهان) (آنندراج)، همان درخت تاغ و تاخ، (فرهنگ رشیدی)، هیزمی است که آتش آن دیر بماند و آن را تاغ و تاخ نیز نامند، (فرهنگ جهانگیری)، هیزم کوهی است سخت، (اوبهی) (از صحاح الفرس)، هیزمی است که آتش او سخت تیز است، (شرفنامۀ منیری)، تاغ، (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) :
گویی همچون فلان شدم نه همانا
هرگز چون عود کی تواند شد توغ،
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 229)،
گفته ای من گشته ام همچون فلان
کی تواند گشت همچون عود توغ،
منجیک (از اوبهی)،
رجوع به تاغ و داغداغان شود
لغت نامه دهخدا

توس

توس
طوس، از شخصیتهای شاهنامه، نام شاهزاده و پهلوان ایرانی ملقب به زرینه کفش، فرزند نوذر پادشاه پیشدادی
توس
فرهنگ نامهای ایرانی