معنی توضؤ - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با توضؤ
توضو
- توضو
- پاد یابگی (پادیابه وضوء شستن دست و پابی همراه با آزبا) وضو گرفتن، دست و روی شستن
فرهنگ لغت هوشیار
توضن
- توضن
- خوار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تحبب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
توضم
- توضم
- مجامعت کردن. (تاج المصادر بیهقی). گائیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
توضح
- توضح
- بجای آوردن و هویدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). هویدا شدن. (دهار). واضح و روشن و آشکار شدن. (از اقرب الموارد). پیدا و آشکار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا