جدول جو
جدول جو

معنی تور

تور((تَ وَ))
ابزاری فولادی که با آن هیزم، چوب و مانند آن را خرد می کنند، تبر
تصویری از تور
تصویر تور
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تور

تور

تور
پارچه سوراخ سوراخ، مانند تور ماهیگیری یا پرده تور و یا به معنی جاری و روان شدن گردش، سیاحت، چرخ
فرهنگ لغت هوشیار

تور

تور
پارچه ای لطیف از نخ یا جنس دیگر با سوراخ های ریز که برای پرده یا چیز دیگر به کار می رود، وسیله ای برای به دام انداختن پرندگان یا صید ماهی که از نخ ضخیم یا ریسمان می بافند مثلاً تور ماهیگیری، وسیله ای سوراخ دار که به جای کیسه و جوال به کار می رود مثلاً تور کاهکشی
وحشی
سیاحت دسته جمعی که از طرف مؤسسات گردشگری ترتیب داده می شود، مؤسسۀ گردشگری
تور
فرهنگ فارسی عمید

تور

تور
تبر، وسیله ای فلزی و برنده با دستۀ چوبی که برای شکستن درخت و چوب به کار می رود
تور
فرهنگ فارسی عمید

تور

تور
گردش، سیر، مسافرت، هر نوع سفر برنامه ریزی شده به یک یا چند مقصد و برگشت به مبدأ، گشت (واژه فرهنگستان)
تور
فرهنگ فارسی معین

تور

تور
پارچه نخی نازک و لطیف و سوراخ سوراخ، نوعی دام برای صید ماهی و پرندگان، بافته شده از نخ های محکم
تور کردن: شکار کردن
تور
فرهنگ فارسی معین

تور

تور
گیاهی باشد ترش مزه که آن را در آش ها کنند، (برهان)، گیاهی است ترش مزه، که آن را ترشه نیز گویند و در آشها کنند، (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری)، گیاهی ترش که در آش کنند، (ناظم الاطباء)، نام گیاهی است ترش مزه، (غیاث اللغات) (الفاظ الادویه)، دلاور و پهلوان و بهادر، (برهان)، گرد و پهلوان و دلاور، (فرهنگ جهانگیری)، شجاع و بهادر، (فرهنگ رشیدی)، پهلوان و بهادر، (غیاث اللغات)، پهلوان دلیر بی باک و بهادر، (ناظم الاطباء)، غازی، (برهان)، پهلوان و گُرد و دلیر، (انجمن آرا) (آنندراج)، در اوستا توره به هیأت صفت نام قوم تورانی است ’توایریا’ نیز صفت است، یعنی متعلق به توران، تورانی، کلمه توره را به معنی دلیر و پهلوان گرفته اند چنانکه در سانسکریت نیز به همین معنی آمده، در فرهنگهای پارسی هم به معنی دلاور وپهلوان آمده ... (حاشیۀ برهان چ معین) :
هیچ توری را نفرماید خرد پیکار تو
ور بفرماید بخاک اندر شود مستور تور،
قطران (از فرهنگ جهانگیری)،
، تفحص کردن و تجسس نمودن، (برهان)، جستن و تفحص، (فرهنگ جهانگیری)، به معنی جستجو و تفحص، یوز است نه تور، (فرهنگ رشیدی)، و اینکه در جهانگیری به معنی جستجو آورده و توریدن را مصدر آن گرفته ظن غالب است که یوزیدن را به تصحیف خوانده باشد، چه یوزیدن به معنی جستجو کردن آمده، (انجمن آرا) (آنندراج)، پرسش واستفسار و تلاش و تفحص و تجسس، (ناظم الاطباء)، وحشت و رمیدن و تولیدن، یعنی به طرفی رفتن ودور شدن باشد، (برهان)، به معنی رم آمده و توریدن به معنی رمیدن بود و آن را تولیدن نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری)، شورش و وحشت و توریدن مصدر آن، (فرهنگ رشیدی)، پس کشیدگی و فرار و هزیمت، (ناظم الاطباء)، در مازندران به معنی خشمگین و عبوس و در تهران، وحشی، متوحش، ناآموخته، بی تجربه، ناآزموده: تورشدن کبوتر، تور شدن باز، کبوتر تور شد، کبوتر را تور کردی، این پسر، تور است، یعنی آداب و رسوم نداند، (از یادداشت های به خط مرحوم دهخدا)، معنی اصلی تور چنین چیزی است (دلاور و دلیر ...) ولی چون تورانیان دشمن ایران بوده اند بعدها از این کلمه معنی دیوانه و وحشی اراده کرده اند چنانکه در لهجۀ کردی و گیلکی به همین معنی استعمال میشود، (حاشیۀ برهان چ معین)، دیوانه در لهجۀ کردی و گیلکی، (یسنا ص 53)، اسب توسن و ناآرام، در پارس بسیار استعمال کرده اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، معشوق و مطلوب هرجائی را نیز گویند، (برهان)، معشوق، (ناظم الاطباء) :
پی تور جُستن روانی چو خران
ازین خانواده بدان خانواده،
سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
، ضیافت و مهمانی، (برهان)، ضیافت و مهمان نوازی، (ناظم الاطباء)، به معنی اندک و قلیل هم آمده است، (برهان)، خرد و اندک و قلیل، زن بی شوهر و بیوه، ظرف و آوند و دام، (ناظم الاطباء)، دام ماهی، (غیاث اللغات)، تور ماهی گیری، دامی که بدان ماهی صید کنند، (ناظم الاطباء)، شبکه، دام، شبکه که بدان ماهی گیرند، منسوجی با شبکه های فراخ، گرفتن ماهی را، دام ماهی گیران، بیاحه، شبکۀ صیاد، شبکه برای گرفتن طیور، چیزی از رسن مشبک سازند برای گرفتن ماهی در دریا یا رود، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) ...، که از نخ ضخیم و ریسمان بافند و بدان ماهی صید کنند، (فرهنگ فارسی معین)، دام، یعنی ظرفی که از طناب درهم کرده با شبکه های بزرگ که کاه در آن کنند و گاه بر شتر و جز او بار کنند، کونده که کاه در آن کنند و برشتر و جز آن نهند، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، پارچه با سوراخهای خرد که شیئی پشت آن توان دید، دیداری، پارچه و نوار مشبک، جامۀ دیداری، توری، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، پارچۀ نازک مشبک که از نخ و مانند آن بافند وآن را برای پرده و اشیاء دیگر بکار برند، (فرهنگ فارسی معین)، در ترکی جالی را گویند که بر محفۀ سواری عرایس و بیگمات اندازند، (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

تور

تور
تیره، تاریک، (فرهنگ فارسی معین) :
آن کس که داشت آنچه نداری تو، او کجاست
کار چو تار او همه آشفته گشت و تور،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا