جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تنگ حال

تنگ حال

تنگ حال
تنگدست و مفلس و فقیر و تهی دست. (ناظم الاطباء) : بوسهل پی آوردن خواجه، فرستاده آمد که بوسهل بروزگار گذشته تنگحال بود و خدمت و تأدیب فرزندان خواجه کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59).
ور دم نزدم چو تنگحالان
دانی لغت زبان لالان.
نظامی.
رجوع به تنگ حالی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

تنگ سال

تنگ سال
خُشکسالی، سال کمیابی و گرانی خواربار، قَحط سالی، تَنگ سالی، بَدسالی
تنگ سال
فرهنگ فارسی عمید

تنگ حالی

تنگ حالی
فقر و تنگدستی و تهی دستی و مسکنت و درویشی و نکبت و بدبختی. (ناظم الاطباء). سختی. رنج:
ای مانده بکوری و تنگحالی
بر من ز چه همواره بد سگالی ؟
ناصرخسرو.
به تنگ آمد شبی از تنگ حالی
که بود آن شب براو مانند سالی.
نظامی.
رجوع به تنگ حال و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

تنگ سالی

تنگ سالی
خُشکسالی، سال کمیابی و گرانی خواربار، قَحط سالی، تَنگ سال، بَدسالی
تنگ سالی
فرهنگ فارسی عمید

تنگ بار

تنگ بار
آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد، برای مِثال دل شه در آن مجلس تنگ بار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶ - ۱۰۷۹)، ویژگی کسی که هیچ کس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد، از نام های باری تعالی
تنگ بار
فرهنگ فارسی عمید

تبه حال

تبه حال
تباه حال. حال تباه. بدحال. حال تبه. رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا