تنقاد تنقاد سره کردن درم و جزآن. (منتهی الارب). بازشناختن ْ خواستن ِ درهم های سره از ناسره. (از اقرب الموارد) ، انگشت خلانیدن در چهارمغز، منقار زدن مرغ در دام، نگاه ربودن به سوی چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گزیدن مار. (منتهی الارب) ، آشکار ساختن عیب سخن، نقد پرداختن بها به کسی. (از اقرب الموارد) لغت نامه دهخدا
منقاد منقاد فَرمان بُردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کندفَرمان بَر، فَرمان پَذیر، فَرمان شِنو، فَرمان نیوش، سَر به راه، سَر بر خَط، سَر سِپرده، نَرم گَردن، طاعَت پیشه، طاعَت وَر، مُطیع، طایِع، مُطاوِع، مِطواع، عَبید فرهنگ فارسی عمید