جدول جو
جدول جو

معنی تندرو

تندرو((تُ رُ))
آن که در حرکت و رفتن سریع باشد، بی باک، بی پروا
تصویری از تندرو
تصویر تندرو
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تندرو

تندرو

تندرو
اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، تُرش روی، مُتَرَبِّد، دُژبُرو، عَبّاس، عابِس، بَداُغُر، گِرِه پیشانی، زوش، اَخم رو، سَخت رو، تُرش رو، عَبوس، بَداَخم، روتُرش، تیموک
بخیل
تندرو
فرهنگ فارسی عمید

تندرو

تندرو
مقابلِ کُندرو، انسان یا حیوان یا وسیلۀ نقلیه ای که می تواند تند حرکت کند، تندرونده، تندرفتار، تیزرفتار، کنایه از بی باک، بی پروا، کنایه از افراطی، کسی که در وابستگی به عقیده ای تعصب دارد
تندرو
فرهنگ فارسی عمید

تندرو

تندرو
چالاک و تیزرفتار. (آنندراج). سریع و سریعالحرکه. تیزرفتار. (ناظم الاطباء). تندرفتار. تیزتک. تیزرفتار. تیزرو. سریعالسیر:
چو بشنید پند جهاندار نو
پیاده شد از بارۀ تندرو.
فردوسی.
نیا را بدید از کران، شاه نو
برانگیخت آن بارۀ تندرو.
فردوسی.
تا برآید از پس آن میغ باد تندرو
آسمان چون رنگ بزداید ز میغ گردرنگ.
منوچهری.
چون تک اندیشه به گرمی رسید
تندرو چرخ به نرمی رسید.
نظامی.
گر کمیت اشک گلگونم نبودی تندرو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع؟
حافظ.
رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

تندرو

تندرو
تندروی. ترشروی را گویند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). زشت و ناخوش رو و خشمناک. (ناظم الاطباء) :
پس آنگه بدو گفت کای تندروی
نشاید که بنمایی این زشت خوی.
فردوسی.
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش.
حافظ.
، بخیل و ممسک. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). بخیل. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات) :
بنالید درویشی از ضعف حال
برِ تندرویی خداوند مال.
سعدی (از شرفنامۀ منیری).
رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

تندرو

تندرو
بادپا، تیزپر، تیزتک، تیزرو، دونده، راهوار، سبک سیر، سریع، سریع السیر
متضاد: کندرو، بی باک، بی پروا
متضاد: ترسو، جبون، افراطی
متضاد: میانه رو
فرهنگ واژه مترادف متضاد