جدول جو
جدول جو

معنی تن آسانی

تن آسانی((تَ))
آسودگی، رفاه، تندرستی، خوشگذرانی، تن پروری
تصویری از تن آسانی
تصویر تن آسانی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تن آسانی

تن آسانی

تن آسانی
آسودگی رفاه، تندرستی سلامت، تن پروری خوشگذرانی تن آسایی
تن آسانی
فرهنگ لغت هوشیار

تن آسانی

تن آسانی
رفاه، تن پروری، برای مِثال ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست / مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۶)، خوشی و تندرستی
تن آسانی
فرهنگ فارسی عمید

تن آسانی

تن آسانی
آسودگی. آسایش تن. فراغت. رفاه. (حاشیۀ برهان چ معین). تناسانی و تناسائی، نوازش و آسایش بدنی. (ناظم الاطباء). راحت و آرام. (غیاث اللغات) :
از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی.
رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بگفت این و چادر بسر برکشید
تن آسانی و خواب را برگزید.
فردوسی.
تن آسانی ازداد و رنج من است
کجا آب و خاک است گنج من است.
فردوسی.
تن آسانی و شادی افزایدت
که با شهداو زهر نگزایدت.
فردوسی.
که پیروزی و شوربختی از اوست
تن آسانی و رنج و سختی از اوست.
فردوسی.
به تن آسانی بر بالش دولت بنشین
چکنی تاختن و تافتن و رنج سفر.
فرخی.
خداوندی و خوبی و جوانی
تن آسانی و ناز و کامرانی.
(ویس و رامین).
برده این چرخ جفاپیشه به بیدادی
از دلش راحت و از تنش تن آسانی.
ناصرخسرو.
زود بیند ز تو دل آزاری
هرکه یابد ز تو تن آسانی.
مسعودسعد.
ندهد رنج آن کل کافر
هیچ کس خلق را تن آسانی.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بدا سلطانیا کو را بود رنج دل آشوبی
خوشا درویشیا کو را بود گنج تن آسانی.
خاقانی.
کُردِ صحرا رو بیابانی
چون از او یافت آن تن آسانی
به تولای خود عزیزش کرد
حاکم خان و مان و چیزش کرد.
نظامی.
گه سختی، تن آسانی پذیرند
تو گویی دست و ایشان پای گیرند.
نظامی.
ایها الناس جهان جای تن آسانی نیست.
مرددانا به جهان داشتن ارزانی نیست.
سعدی.
تن آسانی گزیند خویشتن را
زن و فرزند بگذارد به سختی.
سعدی (گلستان).
و چنانک اصناف انسانی به فنون تمتع و تن آسانی از روزگار، انصاف می ستانند. (جهانگشای جوینی).
رجوع به تن آسائی شود.
، شفقت و مهربانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

تن آسانی

تن آسانی
آسایش، آسودگی، تنبلی، کاهلی
متضاد: تلاش، تلاشگری، سخت کوشی، خوش گذرانی، رفاه، رفاه زدگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

تن آسائی

تن آسائی
رفه. (منتهی الارب). تن آسانی. (ناظم الاطباء) :
تن آسائی و کاهلی دور کن
بکوش و ز رنج تنت سور کن.
فردوسی.
تن آسائی خویش جستن در این
نه افروزش تاج و تخت و نگین.
فردوسی.
چه جستن جز ازتخت و تاج و نگین
تن آسائی و گنج ایران زمین.
فردوسی.
بهشت تن آسائی آنگه خوری
که بر دوزخ نیستی بگذری.
سعدی (بوستان).
رجوع به تن آسائی شود
لغت نامه دهخدا

تن آسایی

تن آسایی
تنبلی، تن پروری، کاهلی، لاقیدی
متضاد: کوشایی، تلاشگری، جهد، رفاه جویی، رفاه طلبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد